پرنده‌های غمگین

زهرا در خانه دو پرنده داشت که از آن‌ها در قفس نگهداری می‌کرد. پرنده‌ها هر روز برای زهرا آواز می‌خواندند، اما درست در روزی که زهرا خبر اسارت پدرش را در خاک دشمن شنید، پرنده‌ها دست از آواز خواندن برداشتند و آرام و غمگین شدند. مادر زهرا علت غمگین بودن آن‌ها را در اسارت‌اشان می‌دانست، بنابراین زهرا آن دو پرنده را آزاد کرد. آن دو پرنده بر روی درخت سیبی که در حیاط بود، آشیانه‌ای ساختند، اما باز هم آواز نمی‌خواندند، تا این که مدت‌ها بعد ناگهان روزی شروع به خواندن کردند. درست در همان روز زهرا از مادر شنید که پدرش به زودی بازخواهد گشت.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *